بی ردپا ...



.

فکر میکنم ازون وقتهاست که باید بنویسم تا شاید اثر کرد! و امیدوارم که موثر باشه . از اواخر دی ماه دوباره بابا بی حوصله شد! ازون مدلها که قبلا شده بود، سر مراسم فائزه و قبل و بعد ترش! یکم نگران شدم ولی گفتم شاید از وضعیت کرونا باشه و اینکه بیرون نمیرن شبها به پوست بابا دقت میکردم با خودم درگیر بودم که داره رو به زردی میره یا نه! بعد هی به این نتیجه میرسیدم که نه! اوکی همه چی یه شب میرفتم خونه با فهیمه صحبت میکردم وا رفته بود بالاخره حرف زد و گفت رنگ صورت
داشتم فکر میکردم الان بهش میگن سرازیر یا سربالا!! دیدم نه همون سربالایی دهه ی سوم حساب میشه رو به چهل . تا 4سال دیگه که هیچکس نمیدونه چی در انتظارش و کجا . من اینجا دارم به این عدد فکر میکنم! و شاید سخت در اشتباه باشم ولی خب فکر دیگه، میاد خودش! فکر اینکه تو این 4 سال باقیمونده باید جوری زندگی رو پیش ببرم که بتونم با کمترین حاشیه و بیشترین راندمان، کمترین خطا و بیشترین رضایت درونی سپری کنم در کنارش فکر کنم یاد گرفتم دیگه بعضی وقتها بعضی چیزارو به خودم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فرکتال هنر شهدای بالاگریوه David خسته وبلاگ فرهنگی آموزشی ترجمه بررسي انواع پکيج دانلود فیلم ایرانی فال هفتگی وروزانه پی ام سی PMC همه فایل